تشویش

ساخت وبلاگ

یه ساعته به کیبورد خیره شدم سخته برام نوشتن این پست... حس بد افتضاح بودن... بارها اراده کردم که به خودم تکونی بدم خودمو تغییر بدم اما ....نکردم.برای داغ شدن شمع کافی نبود نیاز به یک شعله بزرگ بود البت شاید من اینطور فک میکنم... اقام همیشه میگفت برای شناخت خدا باید اول خودتو بشناسی....هه...اما داستان من اینطور نبود....زندگی من مث یه جاده ی پر پیچ خم بود که تو پیچ اول زدم تو خاکی...خامی...خالی..هرچی که میخوای اسمشو بذار.... ای بابا ما تو شناخت خودمون موندیم چه برسه به خدا..آی خدا جون میشنوی چی میگم؟! توکه همیشه ساکتی فقط عمل میکنی ومنم که همیشه وا میدم قلب سیاه که بماند شدیم رو سیاه.
نمیدونم دیگران دوستام خانوادم منو چطور آدمی میشناسم خیلی مشتاقم نگاهشونو بفهمم اما هیچ وقت جرات پرسیدنشو نداشتم.سی ساعت سکوت هیچیو درست نمیکنه. یادش بخیر بچگیام...سال اول دبستان رودیوار نقاشی میکشیدم معلم چنان پس گردنی بهم زد که سرم خورد به دیواری که خرابش کردم....هی...این روزا عجیب به پس گردنی نیاز دارم از جنس همون پس گردنی.

سه شنبه شانزدهم خرداد ۱۳۹۶.22:35.سیاهه . فصل سیاه |

فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : تشویش, نویسنده : eskandari710o بازدید : 36 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 11:28