نوستالژی

ساخت وبلاگ




نوستالژی

یه کوچه به یادموندنی....
که تهش میرسید به یه باغ سرسبز....
اماقبلش یه دربود یه درچوبی قدیمی
که وقتی با اون آویزش به در میکوبیدی انگار صدای زندگی بود که داشت گوشهاتو نوازش میکرد...
وزیباترازاون وقتی که دراین خونه باز میشد.... اولش یه دهلیز تاریک وخنک بود که همیشه بوی کاه وگل میداد عطری که من عاشقش بودم...اونقدر تاریک بود که من از ترس چشامو میبستمو میدویدم تا ازش بگذرم....
وقتی وارد حیاطش میشدی اولین چیزی که خوشحالت میکرد گوساله ای بود که تازه متولد شده بود واینقدر ناز بود که میشد ساعت ها کنارش بشینیو تماشا کنی...
هه ...هنوز گرم تماشای گوساله بودی که یهو رژه ی خانوم مرغه وجوجه های تازه از تخم بیرون اومده رو میدیدی که جیک جیک کنان دنبال مامانشون میرفتن....
خلاصه بعداز گرفتن چندتا بره ی کوچولو واذیت کردنشون ودل کندن از این حیاط زیبا که همش بوی زندگی میداد نوبت میرسیدبه قدم گذاشتن روی پله ها قشنگو گلی ودیدن صاحب خونه.....
چقدر از دیدن من ذوق میکردن...
هیچ وقت مزه ی اون لواشکهاشو ویا الوچه خشکاشو ویا سنجداشو یادم نمیره...همیشه میرفت از پستو برامون میاورد.ماهم هیچ وقت اجازه نداشتیم وارد اونجا بشیم البته بماند که شیطونی های ما اجازه نمیداد که به اونجا سرک نکشیم....
همه ی اون خونه با تمام زیبای هاش با تمام بوی زندگی که داشت بارفتن صاحب خونه تبدیل شد به یک خرابه....
دلتنگتونم....

دوشنبه سیزدهم شهریور ۱۳۹۶.15:5.سیاهه . فصل سیاه |



فصل سیاه...
ما را در سایت فصل سیاه دنبال می کنید

برچسب : نوستالژی, نویسنده : eskandari710o بازدید : 40 تاريخ : پنجشنبه 23 شهريور 1396 ساعت: 3:05